می بینمت مادر ورداسبی
نشسته بر چرخ افلاک درانتظاری طولانی
چونان که می نشستی در میدان های نیمه جان جهان
به انتظار و همیشه در فریاد .
در نی نی نگاه تو می خواندم حدیث تلخ روزگاران را .
آن دو چشم پرغرور تو یاد باد مادر
که آبشخور پرندگان سال های بی آبی بود
و بردلت ، آن شیردر قفس
جای بسی زخم ناکسان .
ای مادر پلنگان بیشه زار عشق !
کُنام امن تورا به آتش کشیدند صیادان بی نسب
غرورا ، غرور
از آن نوپلنگانی که در لهیب آن بیداد سوختند
شگفتا ، شگفت
از آن نوپاپلنگانی که با تو به قله های خاموش جهان آمدند با فریاد
تا ماه خاکستر نشین را بربایند از حجله گاه مرگ
با رنج و زخم خویش .
آه
از سینه گاه کیست
این ابر رخشان
که بردامن افق نشسته است
چنین غمگین
از سینه گاه کیست ؟
ای سرزمین یتیم من ایران !
حدیث پر گداز این سال های غربت را
به جنگل های مازندران ببر
تا دوباره شیران به جنگل و پلنگان به بیشه ها آیند .
من ،
سر برواژگون شوکتت بسایم
یا
بر دیواره های نـُدبه ات در خون ؟
هیچ باک نیست ، بگذار بباریم
هرچه بباریم ، پربارتریم
چونان روییدن بهار در ریزش خزان .
اینک
مادر مجاهد ورداسبی !
سرم فتاده بر شانه از داغ رفتنت در غربت
دریغا ، دریغ که واژ گان نمی آیند در خور
نثار بدرقهٌ راهت هر چه معنی باد
هرچه معنی باد
هرچه معنی باد !