۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

نگاهی اجمالی به فطرت آدمی و عنصرمجاهد خلق درعرصه اجتماعی و مبارزاتی

نگاهی اجمالی به فطرت آدمی و عنصر مجاهد خلق در عرصه اجتماعی و مبارزاتی

رحمان کریمی

نگارنده مدت ها پیش طی نوشتاری با عنوان « آفتاب آمد ، دلیل آفتاب » از انقلاب ایدئولوژیک درون سازمانی مجاهدین خلق ایران که تبلور زنده ودرخشان وخیره کننده آن را درپایداری انسانی قهرمانشهراشرف می توان دید ، دفاع کرد . هرروز که می گذرد وبرحال واحوال مبارزاتی بطوراعم واوضاع عمومی ایران بطوراخص تأمل می کنم این باور در من راسخ تر ومطمئن تر می شود تا بدانجا که با افسوس وآرزو به خود می گویم : ایکاش چنان انقلاب معنوی ، پالاینده وانسان صادق ویکرویه ساز درقشر روشنفکران ما خاصه مبارزان راه آزادی ممکن می شد . طلا هم که باشی با گذشت زمان ودر معرض گرد وغبارها ودیگر اثرات جوی از رنگ وجلا می افتی و احتیاج به تمیزشدن ورونق یافتن داری . دست بالا را گرفتم وگرنه طلا هم عیاردارد ودر بوته آتش آزمون است که میزان خالص وناخالص آن محک می خورد و معین می شود . بماند که خیلی خودخواهی می خواهد که مثلاً چون منی مس باشد وبخواهد با توسل وتظاهر بدین طرز تفکر یا فلان بینش و ایدئولوژی طلایی یا مُطلایی ، شخص شخیص خود را طلای ناب جا بزند . همچنانکه دریک شهر راسته مسگران داریم ، راسته رویگران و حلبی فروشان و... داریم ؛ دریک جامعه بخصوص جوامع طی قرون و ادوار استبداد زده این راسته های سیاسی نیز قابل رؤیت و مداقه است . البته با این تفاوت که عیارسنجی فلزات آسان است ولی فلزانسان بس مشکل . طلا به دلیل طلا بودنش ، درآشفته بازار ، رقبای سرسختی از مُطلا فروشان پیدا می کند که آن سرش نا پیدا . نگارنده معتقد است که این منظر وچشم انداز تصویری که آمد ، ابتدا به ساکن هیچ ارتباط بنیادی و جدی با صرف ایدئولوژی و طرزتفکر سیاسی یا دینی یا نژادی ندارد بل درابتدای امر برآمده ازخصلت های آدمی ست . خصلت ها یا اکتسابی هستند یعنی از شرایط بیرونی ومحیطی فردند یا پایه های ژنتیکی دارند . متأسفانه ماتریالیسم فلسفی غافل از اثرات و بروزات ژنتیکی ، صرفاً روی تأثیرات شرایط سیاسی – اقتصادی محیط و خصلت های طبقاتی متمرکز شد و بنابراین به شناخت وجود وشخصیت بیرونی انسان اکتفا کرد . باید اضافه کرد که ماتریالیسم فلسفی در شناخت آدمی حتا به دست آوردهای روانشناسی هم بها نداد به طوریکه تا مدت های زیاد اتحاد شوروی سابق ، علم ژنتیک را علم انحرافی سرمایه داری تبلیغ می کرد . زمانی به اهمیت آن پی برد که حد اقل دوسه دهه از غرب عقب مانده بود . برای آنکه مقوله فطرت یا خصوصیات ژنتیکی و وراثتی دراین بحث طولانی نشود ، می توانیم دریک تقسیم بندی کلی و مجمل بگوییم : شخصیت باطن و شخصیت ظاهر. عده یی که متأسفانه تعدادشان زیاد نیست ظاهرو باطن شان یکی ست و بسیاری دوتا . قدما به تجربه این دووجه را دریافته بودند . کلماتی مثل فطرت ، ذات ، سرشت ، خمیره ، جبلی و طینت ، ماهیت و ... بیانگر همین خصلت های ژنتیکی بوده که آنها وزمان آنها درخور فهم علمی امروز نبوده است . آدم استعداد نقش آفرینی و چهره پردازی دارد . با کلمات می تواند فریب دهد ، فریب بخورد و چنین است که زرنگ ها وهفت خط ها به راحتی می توانند گرگ یا ماروعقرب وزنبور نیش زن درون ناصاف خود را با کلمات و فیگورها از انظار ساده بین زودباور پوشیده بدارند .

نکته اساسی دراین رهگذر عدم توجه احزاب و سازمان های سیاسی مترقی و مبارز به مقوله باطن آدمی بوده وهست . کافی ست درشرایط فراهم و مساعد و بی خطراجتماعی و سیاسی باظاهری آراسته و مستعد به سمت حزب یا سازمان بیایی تا برویت آغوش بگشایند . مطالعه تاریخی از مشروطه تا به امروز این حقیقت را آشکار می کند که عدم اصالت های فردی ، سد و مانع بزرگی برای پیروزی مبارزان راستین جان برکف بوده است که ضرباتش مهلک تراز هجوم ارتجاع حاکم داخلی ویا خارجی می بوده است . پژوهشگران سیاسی و اجتماعی ما به ویژه درگذشته بدین امر مهم توجه نکرده و نمی کنند . نتیجه تحقیقات این ایام هم این شده است که مردم به دلیل اخلاقشان مقصرند و تحقیق دیگر دفاع از مردم و مقصر قلمداد کردن حکومت ها ست . کالبد شکافی و علت یابی های علمی هنوز دامن نگسترده است . نگارنده به حکم آنکه پدر زحمتکشم از هفت تن مؤسسین حزب توده در شیراز بود ، در سن سیزده سالگی به عضویت سازمان جوانان حزب درآمدم که در آستانه شانزده سالگی کودتای سیاه بیست وهشتم مرداد هزارو سیصدو سی ودو پیش آمد و از آن ببعد به آن حزب نزدیک نشدم اما همواره در بازجویی اطلاعات شهربانی ، دادگاه نظامی ، ساواک و کمیته مشترک شهربانی و ساواک نخستین سؤال را پیش رویم می گذاشتند : « شما در گذشته به اتهام عضویت درحزب توده تحت تعقیب قرار گرفته اید ، جریان مشروح آن را بنویسید » ! هدف ازاین اشاره این است که بقدرخود آدم ها و چیزها دیده ام در خور نگارش که هنوز حوصله آن را پیدا نکرده ام . شکست حزب توده که درآن زمان تنها حزب مترقی چپ بود فقط به خاطر وابستگی بخش تعیین کننده یی از رهبرانش به حزب کمونیست شوروی و آذربایجان شوروی نباید دید . حزب پربود از آدم های متظاهر یقه چاک دهنده کف برلب آورده که چون بحران واقعی ونه بحرانی رقیق مثل سال هزارو سیصد و بیست وهفت در رسید چنان ازهم وارفت که باقیمانده اش را به رهبری « رفیق کیا » یعنی نوه شیخ فضل الله نوری درمقطع دجال دجالان روزگار خمینی خونخوار دیدیم و بنا به سابقه تعجب نکردیم بلکه به دلاور جوان و یگانه یی بنام مسعود رجوی امید بستیم و لاغیر . گناه مریم و مسعود این است که دست به ابتکاری تاریخی زدند که تا آن زمان و تا به امروز درتاریخ سیاسی ملل ، مانندش را نمی توان یافت . مسعود و مریم دریافتند که دراین برهه سخت دشوار و پرمخاطره و هجوم و توطئه ، ممکن نیست سازمان مجاهدین خلق را بدون یک خانه تکانی درون انسانی به مقاومت سرپا نگهداشت آنهم در تبعید و شرایط نامساعد و مزاحم بین المللی ، آنهم در محاصره اپوزیسیون نما های لژ نشین وخوش نشین خارج کشور وعدم درک وشناخت درست مبارزان از رژیم فاشیستی – مذهبی حاکم و جامعه یی که برای رهایی آن درتلاشند که شمشیر دوتیغه بردست گرفتند که هم رژیم را بزنند وهم جان و هستی برکف اپوزیسیون بزرگ آن . تنها آن انقلاب ایدئولوژیکی که درحقیقت یک انقلاب درون انسانی بود توانست سازمان مجاهدین خلق را تا به امروز فعالانه درصحنه نگهدارد . بیهوده نبوده ونیست که دشمن از ابتدا توپخانه اش را به سمت این دژ استوار نشانه رفت و شلیک کرد . رژیم می دانست که پاک نهادان جانباز صدیق دیگران را باید از سرراه بردارد تا دفع خطرکرده باشد . کسی که با شهید جاوید سعید سلطانپور از نزدیک آشنا ودمخور نبوده نمی تواند به عیار ناب انسانی او پی ببرد . من درنخستین دیدار و نشست یک روزه تشخیص دادم و دلم گواهی داد که با انسانی صادق و راستین روبرو هستم . افتخار آشنایی نزدیک با شکری پاکنژاد نداشتم اما می پرسم به چه گناه سعید را درجشن عروسی اش برداشتند و بردند و اعدام کردند ؟ به چه گناه شکری را به چوبه تیرباران سپردند ؟ مکاران ابلیسی حاکم درکار گلچینی خبره و وارد بودند . آنها از انسان های مترقی پرانرژی با ایمان ترس و واهمه داشتند وهمچنان دارند . جامعه ما سیاسی و سیاسی کار و سیاسی نما و سیاست پیشه کم ندارد . آنچه کم داریم انسان و انسان واقعی ست . حضرت مولانا فرموده است : « از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست » این را مولانا از فیلسوف معروف یونان قدیم یعنی دیوژن دارد که روز روشن با چراغ در معابر آتن قدم می زد . معنی کار او و نقل مولانا واضح است ، دنبال انسان گشتن . مگر مولانا در بیابان افسانه ها با دیوودد ها روبرو بود که تمنای انسان کرد ؟ دیو ودد درحقیقت اکثرمردم همان روزگار خودش می بود . وعرفان و تصوف درجایی رشد و گسترش پیدا می کند که به دلیل حاکمیت جباران و فرهنگ آنان ، مردم در ناچاری و عدم توانایی به جای ظالم می افتند به جان هم و چاپیدن هم . نیکان در چنین هنگامه یی مغبون و نامراد می مانند و بد سرشتان ظاهرپرداز موفق و مورد تأیید . حزب توده هم چنین عرصه یی شد . سیامک ها ، مبشری ها ، عطارد ها و وارتان و انوشه ها تا پای جان می روند و آل وآشغال ها می مانند تا درآینده تنور خمینی و خمینیسم را هیزم شوند . این اشاره ها می رود تا هم به هدفمندی ، ایمان راسخ مسعود و مریم پی ببریم و هم دریچه یی از راز و رمز لازم انقلاب ایدئولوژیکی آنها . اگر هدف جدی نبود ، اگر ایمان قاطع و مستحکم نبود ، مسعود با آن میزان هوش سرشارش می توانست بی خطر جدی و سرزنش بی انصافانه این و آن ؛ بزرگترین جمعیت سیاسی دورخودش جمع کند و بنشیند به انتظار فرج و گشایشی از درون رژیم . چقدر باید بی انصاف بود و درگیر حسادت و تنگ نظری بود که ژرفا را ندید و با یک نگرش سطحی که با عادت ذهن متعارف سیاسی تکراری همخوانی ندارد ، هیاهویی به راه انداخت که بهره اش فقط به جیب گل و گشاد دشمن مشترک ریخته خواهد شد و بس و نیز سردرگم کردن یک ملت عاصی منتظر . در پروسه مبارزات سیاسی ، عنصر مجاهد خلق پدیده یی ست نوین که بازشناخت آن امروزه بسیار لازم است . مجاهد خلق را نباید در دست دادن یا ندادن ، درروسری داشتن ونداشتن وازاین قبیل محک زد . مجاهد خلق مذهبش را مال خودش می داند مثل یک چیز شخصی و مطلقاً آن را در پروسه و عرصه اجتماعی دخالت نمی دهد . او دروغ نمی گوید . بعد از گذشت سالیان ، بچه ویا آنقدر خام و ناوارد نیست که دردنیای امروز نفهمد که چه می کند . گول خورده است یا هستی اش را بپای رهایی خلقش گذاشته است . قهرمانشهر اشرف امروزه الهامبخش گروه ها و شخصیت های لائیک و دموکرات عراق و منطقه و جهان اسلام مورد تهدید بنیادگرایی ست . با چه میزان از انصاف و مروت و سعه صدر می توان این را دید و فهمید و با چه میزان حب و بغض و رقابت و حسادت می توان براین واقعیت آشکار چشم پوشید و سکوت کرد ؟ شخصیت های دموکرات از حقوقدانان ، وکلا ، روزنامه نگاران ، نویسندگان و ... جهان عرب وخاصه عراق می بینند و ما نمی توانیم ببینیم تا به ارزش وجودی آن پی ببریم ؟ یا اینکه می خواهیم با سکوتمان بگوییم که آن فرهیختگان و سیاستمداران تحصیلکرده دموکرات ضد بنیادگرایی در اشتباهند ؟ !! درپایان این نوشتار اضافه می کنم که برای یک مبارز راستین که از درد و رنج یک ملت در رنج و عذاب واقعی بسرمی برد ، نمی کند آنچه را که به نحوی از انحا بتواند مورد سوء استفاده دشمن مشترک قرار بگیرد .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

موقعیت سرنوشت ساز کنونی و ضرورت بازنگری واقعیت های عینی

موقعیت سرنوشت ساز کنونی و ضرورت بازنگری واقعیت های عینی

رحمان کریمی

با شناخت و دردست داشتن تلخ ترین و مهلک ترین تجربیات بی سابقه تاریخی از موجودیت و عملکرد رژیم اوباش سادیستی ملا – پاسدار حاکم ، چندان نیاز تحلیلی بر کشتار و جنایات همه جانبه و بی شمار آن نیست که سی ویک سال است که قلم ها دراین رهگذر زده و فرسوده شده و انبوهی کتاب ها و جزوات و رساله ها نوشته شده است . جامعه ایران به ویژه دانشجویان و نسل جوان ازامید بستن واهی ونا کام از لایه ها و چهره های درون نظام ، خلاصی یافته و به این حقیقت محتوم رسیده اند که این رژیم باید درتمامیت آن سرنگون شود . البته نباید دچار خودفریبی شد وبا توجه بدین موج جوشان سرکش ، گمان برد که به یکباره اپورتونیست ها از اقشارمختلف که به نحوی از انحا ازقبل این رژیم لفت ولیس می کنند ازایفای چوب لای چرخ بازمانده اند . ما با جامعه یی سروکارداریم که درطول قرون متمادی تحت حکومت های جبار بی ملاحظه سرکوب شده وبا فرهنگ وتبلیغات حکام راه چاره را در« خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو » ، « خر خودت را از پل بگذران » ، « دست روی کلاه خودت بگذار تا باد نبرد » ، « دنیای چند روزه به چند و چونش نمی ارزد » ، « بعد از من می خواهم که دنیا را آب ببرد » ، « دیگی که برای من نجوشد بگذار که سرسگ در آن بجوشد » ، « هرکه خر شد سوارش شو » . این ها ضرب المثل هایی ست که گوشه یی ازآن آمد . این ها همان فرهنگ عامیانه یا مردمی ست که زیر ستمکاری ها ، بی قانونی ها ، حیدرنعمتی ها به جبر وناچار به یک ملت ستمدیده ناعلاج و شاهد خیانت ها ؛ تحمیل شده وتا به امروز به صورت میراث فرهنگی واخلاقی درمیان بخش قابل ملاحظه یی از جامعه جزو حکمت زیستن شده است . متأسفانه سیاستمداران صالح و دلسوز وایضاً مبارزان آزادیخواه عدالتجوی از این عارضه وخیم و عامل عقیم ماندن تلاش ها وجانفشانی ها غافل بوده وهنوز هم هستند وصرفاً روی صفات طبقاتی متمرکزند .

نسل های امروز ایران خاصه صفوف انبوه آزادیخواهان ضد استبداد وخاصه تر تشکل های مبارزی که می خواهند و می کوشند که درامر سرنگونی ، سهم ونقشی عملی داشته باشند ، می بایست دشمن حاکم را درتمامی ظرفیت تاریخی و اکنونی اش در حوزه ملی ، منطقه و جهان پیوسته مدّ نظر داشته باشند . ما تا موقعیت سوژه را که با آن درنبردیم بخوبی نشناخته باشیم نمی توانیم خطرات و فاجعه آفرینی های آن را به تمامی دریابیم تا درمقام دفع و تقابل برآییم . شیفتگی و دلبستگی نگارنده به مقاومت سرفراز ایران ، به سازمان مجاهدین خلق و قهرمانشهر اشرف و طبعاً رهبران خستگی و خلل ناپذیر آن مسعود و مریم نه از سر ناچاری است ونه ایده ال پرستی ویا داشتن مشغولیات سیاسی در فرنگ . به سهم خود عمری را به مشاهده ، مشارکت وکسب تجربه های سیاسی گذرانده ام و پیرانه سراگر موضعگیری کرده ام لااقل به زعم خود براساس یک مطالعه و نگرش بالینی ونه ذهنی بوده است . برای تأیید این اشاره جدی ، مطلب را به قدر امکان به اختصار باز می کنم : اشتباه محض وزیانباراست که برای تبیین و تعیین سیاست مبارزاتی ، رژیم اسلامی آخوندی را فقط در محدوده ایران خلاصه و اخص کرده و منشأ عملکرد آن را ایدئولوژی اسلامی ارزیابی و تلقی و تبلیغ کنیم . اینگونه برخورد از جانب مبارزان خاصه تشکل هایی که خود را واجد و حامل جهان بینی علمی و دیالکتیکی می دانند بعید و مایه تأسف است . این مبارزان که واقعاً درهدف و عمل برای سرنگونی نظام حاکم ، صادق و مصمم اند گرفتار یک خطای دید تاریخی و واقع بینانه هستند . آن ها منهای بار ادراکی امروزی شان از مقوله آزادی ودموکراسی ، در بقیه شناخت اجتماعی و بشری همچنان بینش کلاسیک چپ را با خود حمل می کنند . اسلام یک ایدئولوژی و دستور عمل دینی ست مثل سایر ادیان با ویژگی های خاص خود . هیچ ایدئولوژی بدون عامل انسانی تعریف و پیاده نمی شود . مارکسیسم هم چنین است . به قول مولانا « هرکسی از ظن خود » می شود یار آن . اسلام را به تنهایی عامل اصلی جنایات ملایان قلمداد کردن یک اشتباه بیش نیست . مسئله را به درازا نمی کشانم و می گویم اگر به فرض علی شریعتی موقعیت خمینی را پیدا می کرد به صرف مسلمان معتقد بودن ما با همین تاریخ ننگین و خونبار سی ویک ساله روبرو بودیم ؟ به جای شریعتی ، بازرگان بگذارید . پس حامل مطرح است و نه فقط محموله . همانطور که مسعود در سخنرانی « دو اسلام متضاد » به روشنی بیان کرده ، اسلام اصول دارد و فروع . اصول آن چندتا بیشتر نیست ولی فروع آن که منبع الهام و اثبات ملایان سادیستی ست خیلی زیاد . مسعود می گوید و روبه آخوند ها می گوید که چگونه است که برای رفاه طلبی و حفظ قدرت جابرانه خود به مبلمان و وسایل مدرن امروزی و نیز تکنولوژی آن توسل می جویید اما قانون سنگسار ، حد و تعزیر و .... غیرقابل تغییر می دانید . سخنرانی مسعود با همان عنوان به صورت جزوه به چاپ رسیده است و درخور مطالعه و مداقه که می شود بطور مستدل دیدگاه اسلامی مجاهدین را بازشناخت . نکته قابل ملاحظه دیگر اینکه رژیم به مرزهای ملی قانع نبوده و نیست و می خواهد امپراتوری اسلامی راه بیاندازد . دراین راه پول های کلان می ریزد ، می خرد ، تعلیم می دهد و با امکانات به کشورهای اسلامی صادر می کند . یک میلیارد مسلمان روی سیاره زمین زندگی می کنند . بخش عمده آن دورو برکشور ما را احاطه کرده اند . روشنفکران ، لائیک های دموکرات و کثرتگرا در بی تکلیفی و سردرگمی قرار گرفته اند . تخمگذاری بنیادگرایی به برکت ثروت ایران و قرآن به روایت ملایان حاکم و سکوت قدرتمداران جهان ، دروفور و فراوانی ست . رهبران مقاومت ایران بیش از هر کس این خطر عظیم واپسگرایانه و قرون وسطایی را که می رود تا ابتدا منطقه ما و بعد جهان اسلام را قبضه کند ؛ بخوبی دریافته اند و با آن درمقابله و مبارزه هستند . کافی ست به سرنوشت و وضع عراق توجه کنیم که با وجود حضور ارتش آمریکا ، دست نشانده ملایان حاکم برایران ، با وجود شکست در انتخابات ، حاضرنیست جای خود را به دیگری دهد . دولت ها سکوت پیشه کرده اند . ما معنی استراتژیکی ، اقتصادی و نظامی این سکوت را خوب می فهمیم . حکومت ملایان درایران کافی نبود که سد را پیش پای آنان برداشتند تا با زنجیره مداومی از بمب گذاری ها و قتل و جنایات خارج از تصور بشری ، عراق را نیز درقبضه قدرت خود بگیرند . حالا دیگر خطر بیخ گوش کشورهای عربی آمده است . آیا برای دوستان مبارز دلسوز بشریت این یک هشدار جدی برای بازنگری مجدد نظریات نمی باشد ؟ آیا انبوه انبوه عضوگیری کردن رژیم میان مسلمانان ترک و عرب و افعانی تا برود به جنوب شرقی آسیا و آفریقا و آمریکا و حتا آمریکای لاتین آنقدر کم اهمیت است که بایک ذهنیت کلاسیک بپنداریم که فردا از آن پرولتاریای ایران است ؟ کارگرانی که به دلیل شدت اختناق و سرکوب نتوانسته اند صاحب تشکل مستقلی باشند و با حقوق و فرهنگ سیاسی طبقه خود آشنا شوند ، چگونه می توانند پیشاهنگ یک جنبش شوند ؟ نگارنده خود متعلق به یک پدر تهیدستی بودم که تا مرگ کرایه نشین بود ویک آجر هم از خود نداشت . او عمری را برای زحمتکشان صرف و فرسوده کرد . بنابراین گمان نرود که من از موضع اخلاق خرده بورژوازی دارم پرولتاریا را دستکم می گیرم . و واقعاً تا به امروز درکجای جهان پرولتاریا قدرت را بدست گرفته است ؟ این روشنفکرانند که با نام پرولتاریا به قدرت رسیدند و دیدیم چه کردند . بگذریم ، هرچه رژیم در میان ملل اسلامی جا باز کند ، مشکل مردم ایران سخت و سخت تر خواهد شد . اسلام مجاهدین خلق نه در ادعا برای کسب قدرت که واقعاً در اعتقاد بنیادی و عمل صد و هشتاد درجه با دکان اسلام شعاری ملایان متفاوت است . بابت همین تفاوت ماهوی ست که از خمینی تا به امروز ، مجاهدین هدف اول و آخر آنهاست . واقعاً که این ابالیس سادیستی بهتر از ما روشنفکران برای ماندن در اریکه قدرت ، تحلیل و شناخت دارند . آنان می دانند که کمونیسم خطر عمده نیست . این تجربه را ازدوره پهلوی ها ونیز شناخت ملموس جامعه سنتی ایران کسب کرده اند و چنین است که خطر اصلی مرگبار را دربینش وبرنامه مجاهدین خلق می بینند و برای واز بین بردن یا لااقل تضعیف و منزوی کردن آن از هیچ تلاشی باز نمی مانند . وجای افسوس نیست که مبارزان راستین و صاحبان بینش علمی سیاسی به موقعیت خاص قهرمانشهر اشرف در سرنوشت ایران و منطقه بها ندهند و دربرابر توطئه های رژیم تبهکار علیه این دژ مقاومت وضد بنیادگرایی سکوت پیشه کنند ؟ دفاع از اشرف فقط دفاع از مجاهدین خلق نیست بلکه دفاع از سدی ست که توسط جانبازان ایرانی علیه نشر و توسعه بنیادگرایی برپا ایستاده و هرخطررا به جان خریداراست . اثرمهلک هرزهری به پاد زهری مناسب آن نیازمند است . تاریخ ما را یا ما تاریخ را بجایی رسانده ایم که چه بخواهیم و چه نخواهیم ، پادزهر این زهر اسلام آخوندی ؛ اسلام مترقی مجاهدین خلق است . نه بینش ناسیونالیستی و نه انترناسیونالیستی دراین مقطع نمی تواند با بنیادگرایی گسترده و انبارشده درکشورهای اسلامی مقابله کند ، جز اسلام مترقی و بی آزار وآزادیخواه . تا در مسیحیت رنسانس ایجاد نشد ، رنسانس بزرگ رخ نداد . نگارنده درنهایت دقت وتأمل قریب پانزده سال است که درکنار مجاهدین خلق گام برمی دارم . بدین نتیجه حتم رسیده ام که آنان مطلقاً کاری به عقاید دینی دیگران ندارند . مطمئن شده ام که مجاهدین خلق نه مصلحت جویانه که بریک باور جدی ایدئولوژیکی به جدایی کامل دین از دولت معتقد و پای بند هستند وشک و شکوک یا از سر بدبینی و مارگزیدگی ست ویا موضوع دیگر که من نمی دانم . درهرحال همه ما به یک بازنگری جدی موقعیت حساس کنونی نیازمندیم . یازده ماه هم هست که می بینیم محور جنبش ، دانشجویان و جوانانند . باید بکوشیم و راه حل های نزدیک کردن کارگران ، زحمتکشان و به تنگ آمدگان را به این جنبش دورانساز ؛ جستجو کنیم .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

یاران تو ایستاده اند به رزم و عزم فتح

به مناسبت نخستین سالروز رفتن عماد رام

یاران تو ایســتاده اند به رزم و عزم فتح

رحمان کریمی

عماد جان !

وقتی تو غمگنانه می خواندی

پرندگان بی آشیان

در گرما ی بومی حنجره ات

لانه می کردند

تا دیار باستانی زیبا ترین باغ های عالم را

در تاراج مسموم اعصار

گریه کنند .

عماد جان !

وقتی سرانگشتان چابکت

در ولرم تلخ روزگاران بد

موسیقای میهن مرا

تا ژرفای جان های بی تاب می بُرد

من ،

در عصیان خاموش ملتم

به فریادی

بیدار می شدم .

عماد جان !

تواز کدامین ویرانه های دل می گذشتی

که آ نهمه شورو شورابه و شیدا یی

بر آبشار سرمست صدای غریبانه ات می ریخت

که مرا

خراب خراب و کباب کباب می کرد ؟

عماد جان !

چه یارانی رفتند و من حوصله کردم

چه چا ووش خوانانی رفتند ومن از کاروان

جدا ماندم .

نفرین بر آنکه آمد و مقدمش شگون نداشت .

جای تو خالی عماد جان !

ما هم چنان !

در میادین کور و کر جهان

عدالت را فریاد می کنیم .

ماهم چنان ،

رهایی ملت تو را

دنبال می کنیم .

عماد جان !

رزمندگان بی سلاحمان ، امروز

خود بزرگترین سلاح اند از عشق و عزم و ایمان

نیستی تا ببینی عزیزمن

دریوزگی های حقیر دشمن را

که جهان کـُمیک را کـُمیک تر کرده است .

عماد جان !

اینک من

بر سکوی آخرین پروازت ایستاده ام به رنج .

دیگر ،

واژه یی نمی بینم این میان

جز آنکه :

یاران تو

ایستاده اند به رزم و عزم فتح

عماد جان !

برتو درود و

با تو :

بدرود

19 مای 04

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

او بی « شام آخر » رفت !

با یاد پنج ستاره شهید به خاک خفته اخیر میهن دربند

او بی « شام آخر » رفت !

رحمان کریمی

از روزن که نگاه می کرد ، سایه ساران غروب روی تارک چند درخت عریان ، غم انگیز بود ولی باد که با سوز سرما به داخل می ریخت نفس را در آن قفس تاریک ؛ تازه می کرد . بعد از گذشت پنج سال دیگر فراخنای حجیم جهان با طول و عرض سلولش چفت و قالب شده بود . در اطلس زمین ، ایران درشت و برجسته تراز هرجای خونین دیگر بود . چرا این گربه ملوس زخم آگین باید تو سری خور هر بی سروپای دیوانه یی باشد ؟ همواره این پرسش ، این معمای شگفت طاقت سوز دست به گریبانش بود . چرا مخیله صادق هدایت برای بیان سرگردانی و بی کسی و توسری خوردن ، سگی را از اسکاتلند به داستان زیبایش آورد و ولگردش کرد تا شاید روح حساس خود و چون خودی را که بی همزبان مانده تداعی کرده باشد . چرا این گربه را ندید و آنهمه راه دور رفت ؟ . او که همیشه عاشق و غمخوار گربه بود . رنجیدگی و آزردگی روح و جانش اورا از انتخاب درست باز داشته بود ؟ . مواقعی که با سوز و درد تن جان از زیر دست بازجو به سلول می آوردندش ، تخیلش آنقدر رنگ اندیشه به خود می گرفت که پاسخ همه پرسش ها را در خود می دید . در لرز و تب و سرسام شروع می کرد به خواندن و مرور کردن خودش . پرسش اما همیشه بود . ا صلاً بعد از هرشکنجه پر می شد از سئوال و جواب . او همان گربه ملوس زخم خورده بود که خیلی ها و در خیلی جاها دندان طمع به میراثش دندان تیز کرده بودند و چنان به مهر از گربه حرف می زدند که انگار از سگ نازنین خود در کاخ ها و قصرها . بازجو هم مثل آن بی مثالان ، سرشار از مهر و محبت بود اگر که با او همراه می شدی . فقط سکوت و حرف نزدن آن مهربان را کمی از کوره بدر می برد . سکوت و اطلاعات ندادن گناه کبیره است و گناه بزرگتر آنکه چیزی برای گفتن نداشته باشی و مرد خدا آن را از توباور نکند . جهان در تغییر است ، سیاستمداران و دولتمردان نیز . بازجوها هم در تغییرند . وضو گیران پیش از تعزیر می روند و اوباش ترین می آیند و به همان نسبت سخت مهربان تر . این آخری را کاش نمی شناخت ، کاش مثل نقابش بی هویت بود . تا کلاس هفتم همکلاسی بودند . مدرسه را ول کرد رفت شاگرد قصاب شد و بزن بهادر محله یعنی یک کاکا رستم ژوکری . مشهدی رجب فقط دق مرگ نشد . زیر بازارچه چقدر بابت این پسر پُز داده بود که حتماً دکتر و مهندس خواهد شد . وقتی آخرهای انقلاب ، دید که آخوندها و طلبه ها و داش مشتی ها و چاقوکش ها و باجگیران و دلالان روسپی خانه ها همه کاره شده اند و بر دیگران حکم می رانند به دلش خوش آمد . بی استخاره پسر جعلق را فرستاد توی کمیته محل . او استعداد داشت . شلاق زن کمیته شد و بعد رییس کمیته . پدر و پسر راضی بودند که برای امام و نظام مقدس کار می کنند . حالا پسر به راه آمده و اهلی شده مشهدی رجب دیگر کمتر زن و دختر هشت ساله اش را کتک می زد که زیر بازارچه با بلند خندیدن بی ناموسی کرده اند و آبرویش را برده اند . حالا وقتی شب به خانه می رفت از بس نعره زده و مشت و لگد و سیلی و شلاق نثار منافقین و کفار کرده بود ، نای حرف زدن هم نداشت . صدای پاسدار اورا از اطلس پیاده کرد . « بشقاب ها را از زیر در بدید بیرون ! » . اورا شناخت . دقیقاً حلالزاده شمر ذی الجوشن بود که از باباجونش پیشی می گرفت . بشقاب را سُرداد بیرون . « تو یکی لازم نیست ... باشکم پر شاید کار دستمان بدهی » فهمید که شب آخر و بی شام آخر است . فهمید که وقت ارتفاع گرفتن و پرواز است . فهمید که اطلس اورا دم مرز آخر آورده و باید برود . « همه تان از داخلی ها تا خارجی ها کور خوانده اید ... من رفتنی نیستم . همیشه مثل خاری در چشمان اطلس شما خواهم بود با مزاری درسینه این گربه ملوس که می دانم روزی ، پلنگ خواهد شد وتا قله خواهد رفت . چون منی پلکانی ست برای صعود و هجوم پلنگان » . چیززیادی نداشت . چند قلم مختصر در ساکش گذاشت و منتظرماند . ما مرد سفرهستیم . تا دراین سنگلاخ صعب العبور مسافرانی نباشند ، فردایان به هموار راه نخواهند رسید ..... در فرصتی که داشت توانست به تمامی دشت ها و صحراها ، به تمامی نهرها و رودها و دریاها و جنگل ها و کوهساران سفر کند . می خواهند بشریت را تخریب کنند . قدرت سرمایه در مسخ و هرز و پوچ کردن آدم هاست اما مثل شکنجه گران من ، مثل امام شکنجه گران من ، کور خوانده اند . کوردلان خود گرای ناتوان از زمین پاک نخواهند شد و همچنان مثل آل و آشغال سر راه رهروان تلنبار خواهند بود و این تنها دستاورد سرمایه است ولی خفتگان دارند بیدار می شوند ، با رهروان همراه می شوند . این یک حتمیت تاریخ است و البته بتدریج . ما می رویم ولی آنان که می مانند و آنان که به فردا خواهند آمد به تاریخ شتاب خواهند داد .... در گشوده شد . ساک برداشت و سرودخوانان میان جوجه جلادها براه افتاد . دریک لحظه از تمامی سلول های بند صدای شجاعان که با او همخوانی می کردند بلند شد . بچه گرگ ها دستپاچه او را زیر مشت و لگد گرفتند . صدا را رساتر کرد . بند پر شد از توفان یک سرود انقلابی . برخاست ، خون آلود اما استوار و مطمئن به جانب چوبه منتظر دار رفت .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

از جوش آن پرجوش که نوشیدم

از جــوش آن پــُرجــوش کـه نوشـــیدم

رحمان کریمی

جام

که از شعله اشک و ترانه و ترنم

لبریز شد

از جوش آن پرجوش که نوشیدم

آن بی قرار همیشه برقرار روح سرگردان

در تب سماعی تند بی پایان ، دیوانه شد

چرخید و گـُر گرفت

گــُرگرفت و چرخید .

از جوش آن پرجوش که نوشیدم

در رنگین کمان سرزمین های بی حصار

بی صدای تند سوختن

در سرشاری عطرهای غریب عشق

گم شدم و ناپیدا از خویشتن .

دیگر ،

کلمه نبود ، هیچ کلمه یی نبود .

زلال سیّالی از کرانه های سبز معنی

زمین را پوشانده بود

و گیاه و پرنده وستاره

هر معمایی را تفسیر می کردند .

از جوش آن پرجوش که نوشیدم

جهان برای ماهی ها ، نان به دریا می ریخت

و ماهیان با صیادان در تور بلند مهتاب

می رقصیدند .

در شهرهای کوچک و بزرگ جهان

گرسنگی ،

نان را به عدالت تقسیم می کرد .

سالخوردگان از پای اوفتاده

در کوچه های خاکی کودکی

« آفتاب مهتاب چه رنگه ؟ » بازی می کردند

و کودکان در پشت میز وزارتخانه ها

بادبادک هوا می کردند .

از جوش آن پرجوش که نوشیدم

جوخه های آتش از هرسوی

سلاح هایشان را به محکومان تسلیم می کردند

تا اول آنها شلیک کنند

اما هیچ گلوله یی برسینه یی گل نمی داد .

از جوش آن پرجوش که نوشیدم

خدا را دیدم که با شیطان پیاله می زد

تا سهم کوچکی از جهان را برای خود

از او مطالبه کند .

از جوش آن پرجوش که نوشیدم

فقیه ولایت را دیدم که به سنگسار خود فتوا می دهد

اما سنگ ها ، ننگشان می آید از پرتاب

به جانب پلید ترین خونخواره جهان .

از جوش آن پرجوش که نوشیدم

چنان بغضم برویرانه ام ترکید

که گــُرگرفتم و چرخیدم

چرخیدم و گــُرگرفتم .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

آذر رود یا رُمانس سرخ

تقدیم به : شهدای مجاهدین خلق و مبارزان راه آزادی

آ ذ ر رود یا رُمانس سرخ

رحمان کریمی

تب و ترانه های عاشقان و شهیدان را

پلکانی کردم تا به ایوان ما ه .

چون بر آمدم در باغ ستارگان بودم

با نوان صبور سیاهپوش ، آن شاهدان نور در ظلمت

در همهمهٌ معطر نسیم و بهت بیکرانگی

در پای گهواره های خون و خاطره

معصومیت آن عاشقان شهید و شهیدان عاشق را زمزمه می کردند .

چه لالایی شگفت انگیزی ، چه شورابه های سرخفام شناور در جان و عاطفه

که دل را ، دل بیقرار سودای را به سینهٌ آتش می سپرد .

آنگاه که آتش در تلاطم شورابه و شورابه در غوغای آتش ، گـُرمی گرفتند

من دیگر ، همه زندگی را رفته بودم .

چه آسان می شود جهان وقتی که تو فقط یک جرقه یی ، یک جرقه .

ای عارفان ناپیدای زمین !

آن جرقه های رخشان از دهان پاک آن ستارگان بود

رودی از آذرخش و عشق و اندوه

بزرگراه کهکشانی که تاریخ با سنگین ترین بارهای اضافه از آن می گذرد

تا شاهدان زمان نمیرند و دفتر عشق

در سردابه های نمور دروغ ، مدفون نشود .

ای ستارگان عاشق ، ای بزرگواران جانباز نجیب ما !

این بی نام ترین نام ها که من باشم

وقتی از آن آذررود بی قرار ، جرعه یی نوشیدم

در تب سماعی تند ، گـُر گرفتم و چرخیدم

چرخیدم و گـُر گرفتم .

صفای تو ای ستارهٌ عاشق !

که به شباهنگامی مُظلم ، طلوع کردی

و به سپیده دمانی خونین بال ، پرواز

صفای تو ای آذر رود .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

ای رهروان راه آزادی !

ای رهروان راه آزادی !

رحمان کریمی

ای رهروان راه آزادی !

چراغان کنید

گذرگاه های زخم بزرگ ایران را

تا جهانیان ببینند

خونین جای پای عاشقان رفته را .

7 مای 2010

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

نقش و اهمیت ایران برای منطقه و جهان

د ر ســـایه روشـــن زمــــان

نقش و اهمیت ایران برای منطقه و جهان

رحمان کریمی

وقتی در نیمه اول دههٌ پنجاه سیل دلارهای نفتی ضعف و تزلزل شخصیت ذاتی محمد رضاشاه را تا بدان حد پوشاند که نیمهٌ دوم شخصیت قدرتگرای اورا احیا کرد ، « آریا مهر » غافل از مشکلات آشکار و پنهان داخلی و نارضایتی روبه تزاید عمومی ، خویشتن را اسطوره یی بی مثال در منطقه و بتدریچ در جهان دید . این باور ویرانگر را آقای ریچارد نیکسون رییس جمهوری وقت ایالات متحده آمریکا و وزیر خارجه ایشان آقای هنری کیسینجر با آزاد گذاشتن نامحدود صدور پیشرفته ترین تسلیحات غیر هسته یی به ایران ؛ تقویت و تلویحاً تأیید کردند . محمد رضاشاه درگیر دو شخصیت متضاد ، تصویر مغرور خود را درآیینهٌ تمام نمای امپراتوران نامدار هخامنشی نظاره کرد وبا هزینه یی بسیار کلان این رؤیت فرخنده را در حضور سلاطین و رؤسای جمهوری جهان بصورت جشن های دوهزارو پانصد ساله شاهنشاهی به نمایش گذاشت . دیگر کسی جلوگیر فانتزی های همایونی نبود . او تمدن بزرگ را پیش قدوم مبارک خود می دید وپیوسته آن را بزبان می آورد . شاه فارغ از یک نظام بوروکراسی سرا پا فاسد و حیف ومیل چی و دلال پیشه ، فارغ از حال و احوال واقعی مردم تهیدست ، شاهراه تمدن بزرگش را با مدرنترین سلاح های غرب وشرق جهان فرش و انباشته کرد . محمد رضا شاه قدرت و بقارا در اسلحه دید . هنوز براین جادهٌ طلایی گامی پیش ننهاده بود که انقلاب پنجاه وهفت او ونظامش را مدفون تاریخ کرد . درآن سال ها سرسلسلهٌ تبهکاران محیل جهان خمینی ودیگر ابالیس ریز ودرشت همپالگی او یقه شاه را می گرفتند که : « ملت بیچاره ایران چه احتیاجی به اینهمه اسلحه دارد ؟ این ملت فقیر وگرسنه که به نان شب خودش هم محتاج است با کسی که جنگ و دعوا ندارد . این ملت که مثل قلدرها و زورگوها نانجیب و شرورنیست که بخواهد با در وهمسایه هایش دربیافتد . ما می خواهیم با همه در صلح و صفا باشیم . خرید اینهمه اسلحه از جیب ملت برای چه هست ؟ امنیت که با اسلحه بدست نمی آید . بد بخت اگر امنیت می خواهی مردم را سیر و راضی کن » . حرف درست بود ولی از زبان کی و کیان و به چه هدف و منظوری ؟ خمینی در طلب سلطنت بود و برای کسب وجهه مردمی ملعنت می کرد . اگر از انگشت شماری بگذریم تاریخ آخوندیسم ، تاریخ ریا و آشوبگری ، تاریخ دکان های دونبش و فتنه انگیزی های وقت و بی وقت است . پای سفرهٌ حکام به تعلق و تملق می نشستند و در اولین فرصت ممکن سفرهٌ اربابی را برسر صاحبش خراب می کردند . رقعه خاکساری ببارگاه شاهان می نوشتند و به مجرد ضعیف دیدن طرف ، بلوا راه می انداختند . حیات دوزیستی این جانوران مسموم وملعون درصفحات خونین و رنجبار ربع قرن اخیر بهتر و بیشتر از هرزمان قابل رؤیت و شناخت است . این دوزیستی بودن را می توان در تمامی شئون نداشته آخوند های حاکم بوضوح دید . هم در سیاست داخلی وهم در سیاست خارجی آنها . هم روباه اند وهم گرگ . وبهتر گفته باشیم هم شیطان و هم درنده تر ازهر گرگ .

برج زهر ماری بنام خمینی هنوز درمسند جا خوش نکرده بود که با آزادیخواهان ایران با چماق ودشنه و با عوام الناس با سیلابی از کلمات دروغ روی در روی شد . ساحت ایران را به تهدید و تحمیق آلوده کرد . دجال قرن با دسایس و تحریکات مداوم در عراق ، زمینهٌ جنگی را تدارک دید که برای شعله ور نگه داشتن آن نیاز به سیل اسلحه داشت . این پیر کفتار تا دیروز ضد خرید اسلحه ، شد بزرگترین خریدار اسلحه . محمد رضا شاه حد اکثر می خواست ابر قدرت و ژاندارم منطقه باشد تا شاخ آفریقا یعنی سومالی . خمینی مصلح و ملت دوست !! می خواست از راه کربلا به بیت المقدس و از آنجا به بام جهان برود و پرچم اسلام آخوندی را به اهتزاز در آورد . ناخوشی و از جمله مالیخولیا هم لابد در قوس صعود و تکامل خود می تواند از روی شاخ آفریقا بپرد روی گـُردهٌ جهان ! . شاه از پول نفت دریک سری معاملات متعارف و بی مانع اسلحه انبارمی کرد ولی خمینیسم پیوسته در معاملات پنهان و ممنوع وچند واسطه یی ، بیت المال را پولی ده پول خرج گران اسلحه کرده و می کند . کار این نوکیسه گان جنایتکار به جایی کشیده که خیال داشتن بمب اتم هم به کلهٌ پوک مالیخولیایی شان خطور کرده ودر نهایت وقاحت و بی شرمی د ست بکار ساختن آن شده اند . این آدمکشان بد سرشت گمان می کنند که با بمب اتم و به گروگان و سکوت گرفتن جهان می توانند دوام و بقای خود را تضمین و بیمه کنند . این چیزی ست فراتراز خواب پنبه دانه یی شتر زیرا آن حیوان بیچاره از نجبای زحمتکش جهان است و آخوند حیوانی ست که گرگ در برابر او به نجابت و سلامت نفس خود می بالد . و از خاصه خرجی های سرسام آور این گلهٌ وحوش حاکم بر ایران ، براه انداختن شبکه های متعدد تروریستی و بنیاد گرایی در نقاط متعدد جهان است . این شبکه و باند ها مستقیم یا غیر مستقیم از حیث مالی ، اسلحه و امکانات دیگر تدارکاتی توسط آخوند ها تغذیه و تقویت می شوند . آنها قادر به درک تجربیات نه دور که نزدیک تاریخی ، نیستند ، چرا که اصولاً عنصری ضد روند تکاملی تاریخ بشری هستند . هر چند ساختار و عملکرد اتحاد شوروی سابق با آخوندیسم مطلقاً قابل مقایسه و انطباق نیست اما دیدیم که شوروی نیمی از اروپا واحزاب ( برادر ) زیادی در جهان تحت نفوذ خود داشت و دیدیم در کار مسابقه تسلیحاتی تا تکنولوژی جنگ ستارگان هم بودجه گذاشت تا تعادل قوا را بتواند حفظ کند و نتوانست . چرا ؟ چون کارش در خانهٌ خودش از بنیاد خراب بود و سرانجام این خرابی برسرش آوار شد . حالا آخوندهای سادیستی و ذاتاً ناراحت با بمب اتم و مشتی تروریست می خواهند به کجا برسند ، باید این پرسش را حوزوی و قوزوی کرد تا توانست فهمید ! دزدی ها و ریخت وپاش ها و حیف ومیل های بی حد وحصر را هم بر ارقام نجومی فوق اضافه کنید تا بفهمید این بی اصل ونسب ها با مملکت ما و سرنوشت آن چه می کنند ؟ آری ، این ازمنبر به مسند رسیدگان از جا دررفته نه تنها با آتش بازی می کنند بلکه شرف واعتبار وغرور ملی ملتی سربلند را ملعبهٌ مطامع شوم خود کرده و نقش ایران را در منطقه وجهان در مداری سخت فاشیستی ونفرت انگیز و بدفرجام قرار داده اند . نگارنده به عمرخود هیچ رجاله و اوباشی را نمی شناسد که بقدر آخوندهای حاکم به تبهکاری های خود مغرور وسرفراز ! بوده باشد . یک چاقوکش حرفه یی به نوک چاقو وایضاً بی حیایی و کله خری خود غرّه شده واحساس قدرت می کند . قدرت درقلمرو فرهنگ بشری همچون پدیده های دیگر ، معانی مختلف دارد . فردی قدرت را در ثروت ودیگری درمقام و منصب ویا هردو ودیگر کس درعلم ودانش و ادب ویکی هم در زور بازوی ستبرخود می بیند . معنی قدرت درحیطهٌ اجتماعی بسی فراتر وحساس تر از حوزهٌ فردی است . محمد رضاشاه قدرت را دراستیلای داخلی به مدد سازمان امنیت ونیروی پلیسی خود ودر منطقه و جهان درداشتن یک ارتش مجهز به سلاح های پیشرفتهٌ روز ارزیابی می کرد . آخوندهای تازه به دوران رسیده و شرور جدا از نهادهای متعدد سرکوبگر داخلی ، قدرت را درمنطقه و جهان درانباشت بی حساب اسلحه و حتی اتم و صدور ایدئولوژی بنیادگرایی جستجو می کنند . اگر شاه لقمه یی نسبتاً قد دهانش گرفت ولی از گلویش پایین نرفت ، این تروریست های ضد صلح و همزیستی لقمه یی گنده تراز قد وقوارهٌ خود واسلافشان همچون مجلسی ها ، آقا نجفی ها و شیخ فضل الله نوری ها گرفته اند که سرانجام زیر سنگینی و بزرگی آن برای ابد گم وگورخواهند شد .

تجربیات تاریخی و واقعیت های عینی جهان امروز به ما می گوید که ایران با داشتن موقعیت ویژه ژئوپولیتیکی خود درحساس ترین گذرگاه جهان ، هرگز به زور اسلحه نمی تواند به جایی برسد . قدرت طلبانی که درتهران برمسند می نشینند بوی نفت چنان از خود بی خودشان می کند که به اشکال مختلف دست به ماجراجویی هایی می زنند که هم سرانجام مسند را از دست می دهند وهم خسران وخسارت های جبران ناپذیری به ملک و ملت وارد می کنند . وقتی قدرت در سیطرهٌ استبداد معنی شود حاصلی جز این نخواهد داشت . اما قدرت در قلمرو دموکراسی و مردمسالاری برخوردار از معانی انسانی و حیات بخش دیگری هست . برقراری حاکمیت مردمی و منتج از اراده و خواست مردم ، رفاه وامنیت وحکومت قانون واجرای بی تبعیض قانون و حس و سیاست دوستی وهمزیستی متقابل با دیگران آنچنان زمینهٌ رشد و تعالی همه جانبهٌ اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی و صنعتی را فراهم می کند که موجب قدرتی مطلوب ، سازنده و سازگار و سربلند و پایدار می گردد . و این ها میسر نمی شود مگرآنکه نظامی حقیقتاً مردمی و بشردوست بر میهن ما مستقر گردد ، نظامی که قدرت را در رشد همه جانبهٌ ملک وملت ببیند و نه در ماجراجویی های مالیخولیایی مشتی ناخوش وناراحت . ودقیقاً این همان هدف مقدس وکاملاً ضروری برای ایران است که سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت بیست وسه سال متمادی ست که برای هموارکردن راه آن ، با دیو بیرحم و آدمخوار آخوندی پنجه درپنجه افکنده و دار وندار خود را بی هیچ مضایقه در گرو پیروزی آن گذاشته است . مقاومت ایران به دلیل اصالت طبیعی خود از آن چنان سلامت و اعتماد به نفسی برخوردار است که درامر مبارزه با فاشیسم مذهبی آخوندی به لحظه یی کوتاه نیامده و نخواهد آمد و همین ارادهٌ راسخ انسانی را فردا خرج سازندگی و سربلندی ایران آزاد خواهد کرد . این دومجموعهٌ نیرومند آزادیخواه در فردای رهایی ایران احتیاجی به انباشت اسلحه و به اتکای این انباشت دخالت های توسعه طلبانه در منطقه نخواهند داشت . آموزگار خردمند این پاکبازان بصیر ، تاریخ و روزگار بوده وهست . به راستی چه قدرتی بالا تراز رضایت روزافزون یک ملت و زندگی در صلح و صفا می تواند وجود داشته باشد ؟

در قلمرو فرهنگ سیاسی و عقیدتی مقاومت سرفراز و بیداردل ایران نقش و اهمیت میهن ما در منطقه و جهان چنان است که گفته آمد . خوشا به فردایان که با نیکان و جانبازان صدیق امروز در پیشرفت ایران سهیم و همراه می شوند .

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed