هموطنان آزادیخواه عزیز و
ارجمند !
هنرمند
معروف آقای منصور قدرخواه عضو همیشه فعال شورای ملی مقاومت ایران ، در تدارک تهیه
فیلم مستندی با نام « تولد
ترور » می باشند که از هم اکنون خبر آن ،
رژیم و ایادی اش را سخت بهم ریخته است زیرا موجب برملا شدن بیش از پیش خصلت
نهادینه تروریستی و تروریست پروری آن نظام اوباش فاشیستی حاکم برایران می شود .
سال ها پیش که این هنرمند ارزنده متعهد ساکن آلمان می بود ، ضمن ارائه فیلم های
جالب ؛ یک فیلم مستند هم بنام « رد پای
ترور » ساخت که انعکاس وسیعی داشت . همین حس مسئولیت و آزادیخواهی و استبداد ستیزی
این هنرمند بود که با توطئه و سمپاشی های توده ای ها و دیگر عناصر در ارتباط با
رژیم ، موجب اخراج او از دو کانال دولتی آلمان شد .
حال که این
کارگردان متعهد ، مصمم به ساختن فیلم « تولد ترور » می باشد ، لازم است که هموطنان
عزیز به هر میزان که امکانشان هست ، کمک مالی کنند و نگذارند که رژیم جنایتکار
حاکم از عدم موفقیت این هنرمند ، دلشاد شود . اینگونه فیلم های مستند و روشنگر ،
بهترین اسناد تاریخی ست که بدست نسل های آینده هم خواهد رسید . پیشاپیش به عنوان یک
ایرانی از یاری کنندگان میهن پرست و آزادیخواه با تمام قلب سپاسگزارم .
رحمان کریمی
ارسال به:
::
::
::
::
::
::
رحمان کریمی
دي
شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر
کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
مولوي
حضرت مولانا
که در حد خود و زمانه اش با فلاسفه و حکماي يونان قديم آشنا مي بوده، مضمون
پرمعناي فوق را از « ديوژن » حکيم، معاصر اسکندر و معلم او ارسطو برگرفته است.
ديوژن در اريستوکراسي يونان قديم، چهره آشنا و درخشان و پرپيام عصر خود بود. او
عارفي وارسته و بلند نظر و پيام دهنده يي به بشريت بود که صوفي وشانه زندگي
مي کرد. هست و نيست او با آن انديشه فراخناي مرتفع دريک خمره بزرگ و کاسه يي خلاصه
مي شد. اين زندگي و زيستن براي معاصران و عابران گيج کننده و نا مفهوم بود. آمده
است که وقتي اسکندر مقدوني با کوکبه و دبدبه از خيابان آتن مي گذشت. همه کور و در
تعظيم بودند. اسکندر، ديوژن را ديد که بي اعتنا به مقام و مرتبه او تکيه برديوار
تن به آفتاب داده است. آمد بالاي سر حکيم و گفت: « ديوژن حکيم از اسکندر کبير چه
تقاضا دارد ؟» ديوژن از فراغت پر اطمينان و مستحکم فکري و روحي خود گفت: « اينکه
آفتاب را از ديوژن دريغ مدارد» يعني جلو آفتاب را گرفته يي، برو کنار!. راست يا
دروغ مي گويند اسکندر گفت: « اگر اسکندر نبودم، ترجيح مي دادم که فقط ديوژن باشم
». اسکندر نمي دانست که گاه ميان دو آدم مطرح زمان، چه فاصله پرناشدني هست. مسلما
اگر اسکندر، اسکندر نبود با کمک هفت پشتش هم نمي توانست به گـَرد ديوژن برسد. اما
اسکندر از اين انصاف و فهم و مروت برخوردار بوده است که براي حفظ شئون حاکميت و
تشخص خود، قدردانسته و با کلمات، حريف را لوث و حقير و مسئول نارسايي ها نکرده
است. تجربه ساليان به من نشان داده و فهمانده است که هرمجاهد خلق يک ديوژن است اما
نه آفتابگير و بي عمل. هست ونيستش دريک ساک کوچک هم جا مي گيرد اما روح بلند و
استوار او زير شديدترين و مخوف ترين تهديدات و هجوم ها و طعن ولعن ها چونان خيمه
يي آسمان آسا، برجهان سايه افکن مي شود.
ارسال به:
::
::
::
::
::
::
رحمان
كريمي شاعر و نويسنده مبارز ميهنمان، در مراسم بزرگداشت شهداي قتل عام
اشرف در روز 15 سپتامبر 2013 در برلين ضمن سخنان پرشورش چنين گفت: هر اشرفي
در قلب ماست، خاك اشرف را ميتوانند شخم بزنند و زيرو رو كنند ولي نام و
تاريخ اشرف آن را هرگز، چون بتاريخ سياسي ايران، تاريخ سياسي كشورهاي عربي و
... پيوسته است. هيچ اتفاق سياسي ابتدا بساكن نيست، خلق الساعه نيست، كسي
يكشب خوابنماي فلان عمل براي فردا نمي شود، همواره هر عمل سياسي دو زمينه
دارد يك پيش زمينه عيني و يك پيش زمينه ذهني، پيش زمينه عيني را ما سالهاست
در هجوم رژيم فاشيستي ملايان و همدستان حقير جنايتكارشان در عراق شاهد
بوده ايم آخرين آنها 5 هجوم سنگين خونبار بود، اما اين آخرين تهاجم در 10
شهريور با يك پيش زمينه ذهني و جنگ رواني و تبليغاتي همراه شد، در اروپا و
امريكا و... مزدوران بسيج شدند.
مزدوران و خائنان كثيف بي
آزرمترين بي آزرمها، يك مرتبه بسيج و هماهنگ و همصدا شدند، راس اين
مقاومت، آموزگار و راهنماي خردمند و خلل ناپذير اين مقاومت، مسعود قهرمان
را هدف قرار دادند. اين اتفاقي نبود سالها وزارت ننگين اطلاعات و امنيت
فاشيستهاي حاكم بر تهران لجن پراكني كردند، لجنهايشان را لقمه لقمه در دهان
مزدوران گذاشتند، اينها ديگر جاذبه اي نداشت بايد كادرهاي تازه اي به صحنه
آورد، چهره هايي كه بار خدمت سنگينتري را بتوانند حمل كنند، دار و دسته اي
براه شد بسرگردگي خائن جنايتكاري بنام ايرج مصداقي، من شرافتم را گرو
ميگذارم كه تحت تاثير مصالح و منافع و موقعيت مقاومت ايران اين حرف را نمي
زنم بلكه نتيجه مطالعه دقيقي است كه روي 4 جلد كتاب خاطرات اين كازاناواي
خودفروش كردم اين كازاناوا، قشنگ براي وزارت اطلاعات دلربايي مي كند، اين
كازاناواي وزارت اطلاعات رژيم، فواحش سياسي خارج كشور را خوب شناخته است
اينها گرد هم آمدند تا زمينه اين جنايت را بطور ذهني فراهم كنند، آنجا
عينيت رخ مي دهد پيش از آن، درخارج بستر زمينه ذهني گسترده مي شود. آيا اين
تصادفي است؟
- See more at:
http://www.hambastegimeli.com/index.php?option=com_content&view=article&id=44359:2013-09-22-11-04-38&catid=11:2009-09-22-08-59-59&Itemid=333#sthash.w2OnvSKZ.dpuf
رحمان كريمي
شاعر و نويسنده مبارز ميهنمان، در مراسم بزرگداشت شهداي قتل عام اشرف در روز 15
سپتامبر 2013 در برلين ضمن سخنان پرشورش چنين گفت: هر اشرفي در قلب ماست، خاك اشرف
را ميتوانند شخم بزنند و زيرو رو كنند ولي نام و تاريخ اشرف آن را هرگز، چون
بتاريخ سياسي ايران، تاريخ سياسي كشورهاي عربي و ... پيوسته است. هيچ اتفاق سياسي
ابتدا بساكن نيست، خلق الساعه نيست، كسي يكشب خوابنماي فلان عمل براي فردا نمي
شود، همواره هر عمل سياسي دو زمينه دارد يك پيش زمينه عيني و يك پيش زمينه ذهني،
پيش زمينه عيني را ما سالهاست در هجوم رژيم فاشيستي ملايان و همدستان حقير
جنايتكارشان در عراق شاهد بوده ايم آخرين آنها 5 هجوم سنگين خونبار بود، اما اين
آخرين تهاجم در 10 شهريور با يك پيش زمينه ذهني و جنگ رواني و تبليغاتي همراه شد،
در اروپا و امريكا و... مزدوران بسيج شدند.
ارسال به:
::
::
::
::
::
::
رحمان کریمی
در آن نیمه
شب قتلگاه اشرفی
دلمردگی سال
ها را شماره کردم و
به امید
رؤیایی خوش، خـُسبیدم
از من
بدورباد هرچه رؤیا وهرچه خیال
گویی
دربیداری همیشه خویش
قفل قفل
بودم.
درآن نیمه شب
قتلگاه اشرفی
خدای را که
من خفته بودم
چه آسوده، چه
بی خیال
چونان مرده
یی بی خبر
از چند وچون
این جهان.
ارسال به:
::
::
::
::
::
::
رحمان کریمی
به کجای این شب تیره بیاویزم
قبای ژنده خود را
نیما یوشیج
پیش از آنکه پیرو
نوشتار پیشین ، درباره آقایان روحانی و
قصیم موضوع را دنبال کنیم ؛ لازم می دانم به نکاتی که جزو وجوه مشترک قومی و ملی
ماست به اختصار اشاره کنم . این وجوه یا خصلت ها که بیشتر دامنگیر روشنفکران ماست
، یک عامل مهم ، گمراه کننده و در نهایت متوقف و آشفته کننده شرایط ذهنی – سیاسی
حاکم بر جامعه ایرانی ماست ، چه از موضع فردی یا اجتماعی تا حضورو متبلور بودن در
یک تشکل هدفمند سیاسی . با آنکه قرن ها
پیش ، اندیشمند ناظری چون « خواجه عبدالله انصاری » گفت : « به ظاهر حکم نشاید کرد
» اما متأسفانه همچنان این عادت درهر جمع و تشکل ونیز جلوه فروشی های فردی در ما
باقی مانده و رشد پیدا کرده که کم نشده است . ازاین منظر می توان یکی از مشکلات
سخت اساسی کار جمعی یا توده یی را فهمید . آمدن ها و رفتن ها را باید در ظرفیتی
بزرگتر و حجیم تر از مکان آمدن و رفتن دید . متأسفانه باید اعتراف کنیم که نگرش ما
صرفا محدود به مشاهده و همنشینی با این یا آن فرد دریک چارچوب کوتاه یا دراز مدت
خلاصه می شود و این نوع نگرش فقط تشکیلاتی و سیاسی ست و فاقد بینش روانشناختی فرد
و جامعه برخاسته از آن فرد است . در نوشتار پیشین گفتم که رفتن آقایان روحانی و
قصیم ، مخلص را متأسف کرد اما نه متعجب . چرا متعجب نکرد ؟ چون آنان دراین زمینه
میوه نوبر وتازه از راه رسیده یی نبودند . این امر هم در شورای ملی مقاومت سابقه
دار است وهم در انواع تشکل های سیاسی تاریخ معاصر ما . اما برای دشمن و معاندان و
خادمان دشمن ، یک عطسه ساده هم در مقاومت ایران خاصه در سازمان غرورآفرین مجاهدین
خلق ، می تواند یک واقعه و اتفاق غیرمترقبه و قابل آنتنی کردن بشود . طول وعرض
تاریخی استبداد زده و پرتلاطم ما پراز
آمدن و رفتن هاو خنجرکشیدن هاست . ما یک وظیفه مبرم اضافه بر هر وظیفه دیگر داریم
که افکار عمومی و بخصوص هواداران مقاومت سرفراز و مورد هجوم ایران را به حقایق
دریک منظر تحلیلی وتاریخی بیدار و روشن وآگاه کنیم . آمدن ورفتن فی نفسه برای من
مهم نیست که روی مواد موجود درآمدن و چند وچون رفتن ، متمرکز شوم . مهم این است که
وقتی می رود به کجا می رود ؟ چه کار می کند و به صد بهانه ظاهرا عوامفریبانه چه می
گوید ؟ و فردا چه می خواهد بکند ؟ . آقایان که اخیرا رفتند نه عامی هستند ونه بی
سواد و پرت از چند وچون سیاسی امروز . پس
ارسال به:
::
::
::
::
::
::
رحمان کریمی
دور
است سر ِ آب دراین بادیه ، هشدار
تا غول
بیابان نفریبد به سرابت
« حافظ »
حقیقت امر اینکه قصد نداشتم وارد موضوع استعفای
آقایان محمد رضا روحانی و کریم قصیم ، بشوم . چرا ؟ :
الف
ــ با آنکه مسئله مربوط به تمامی مقاومت می شود ، براین باور بودم که
در ابتدا این از وظایف اعضای محترم شوراست که اظهار نظر و ارائه موضع کنند . که
خوشبختانه آقایان مهدی سامع ، پرویز خزایی ، رضا اولیا و منصور قدرخواه به وظیفه
شورایی و تاریخی خود قیام کردند . می گفتم تو نه سر پیازی و نه ته پیاز و قرار هم
نیست که برای اعلام حضور مبارک ! خود ، نخود هر آش باشی .
ب
ــ منتظر آثار بعدی مستعفیان بودم که در
قبال سازمان پرافتخارمجاهدین خلق خاصه رهبر قهرمان مقاومت ایران ، چگونه در معرض
عموم ، خود را پیاده می کنند ؟
پ ــ در
مسیر عمر نه کوتاه خود انواع بیرون زدن ها و جدا شدن ها تا انشعاب های وسیع و غیر
وسیع را شاهد بوده ام ، خاصه در حزب توده
و جبهه ملی و یاران به ظاهر وفادار دور وبر مصدق بزرگ . بنابراین از استعفای
آقایان متأسف شدم اما نه متعجب .
ت ــ
از سال هاپیش دراین آقایان علایمی دیدم که به حکم تجربه ، می توانست مقدمه
و پیش زمینه اقدام امروزی آنان باشد که توضیح خواهم داد .
ارسال به:
::
::
::
::
::
::
رحمان کریمی
آغاز اسفند 1390 بود که قهرمان عزیز و
بزرگوارم « رضا هفت برادران » تلفنی و نیز با ایمیل از مخلص خواست که یکی دو شعر
بهاری برایش ارسال کنم . در زیر یکی از آن اشعار را که فراموش کردم به سایت «
همبستگی ملی » بدهم ، مناسب با سالروز نوزده فروردین به نظر یاران می رسانم .
این خونخواره ارواح خبیث برآمده
از دخمه های سرد قرون
از گل آذین مقدمت ای خونین باد بهاران « صبا » و یارانت
در عذابند و هراس
در هراسند از عمونوروز
این جوانگرد کهنسال اهورایی .
در هراسند از عطر و بوی سوسن ونرگس
حتا گر پوشیده بمانند در حجاب یاد ، برگوری .
در هراسند از قهقههٌ شاداب یک دختر
یک کودک ، یا لبخند یک عاشق .
در هراسند از خیابان ،از کوچه وبرزن
و هربامی که برآن پرزند مرغی به آوایی .
در عذابند ، شگفتا ، حتا
از چهچهٌ یک بلبل برشاخساری
تا مبادا که کند شادان ، خسته دلی
بنشسته زیر درختی ، تنها .
ارسال به:
::
::
::
::
::
::
رحمان کریمی
پیچنده در گردباد جانمایهٌ
به تاراج رفته واژگان
بربام عاصیان می روم
و فریاد می کنم :
آهای ... های !
ای خفته بر بستر ناکفاف رفاه خویش
ای غربیان !
آیا جغرافیای آتشکده های خاموش کرده ما را
بر اطلس دوّار نابرابر زمین
دیده اید هرگز ؟
آیا شما را هوای گردش نیست
در خیابان های تازیانه ها و چوبه های دار ؟
ارسال به:
::
::
::
::
::
::
رحمان کریمی
تا گور هم
از صبح و شام
تا به سحرگاه حادثه
حادث برآمدیم و هنوز
حدیث درد و رنج وطن
بپایان نیامده .
اما مباد دشمن را شاد
که افراشته ایستاده ایم
بر طرهٌ غروب عمر
جوانسال و پر غریو .
در گورهم ، خفتگان را
فریاد خواهیم کرد :
سرنگونی ، سرنگونی
آزادی ، آزادی
عدالت اجتماعی ، عدالت اجتماعی .
حوصله کنید رفیقان !
حوصله کنید رفیقان !
چونانکه حوصله می کنند
مجاهدین خلق و اشرفیان قهرمان
در عصب سوز روزهای سخت پرشمار .
ارسال به:
::
::
::
::
::
::
رحمان کریمی
در ابتدا لازم می
دانم یک نکته ضروری را به دوستان پاکباز مجاهد خلق ، متذکر شوم . آن اینکه نباید
از روی بعضی مسایل و فرازهای مهم و مطرح روز چه در گفتار وچه در نوشتار به اشاره و
اختصار گذشت ، بدین دلیل که موضوع برای خودمان روشن و واضح است . در مسایل با
اهمیت نباید جا و سکویی برای رژیم و ایادی و مزدوران آن باقی بماند که بتوانند روی
آن موج سواری کنند و اذهان عمومی را به شک و تردید بکشانند . طبیعی ست که همگان در
سلسله اتفاقات و اظهار نظرها ، حضور ذهن پیوسته و منسجم نمی توانند داشته باشند .
بطور مثال بازگشت قهرمانان ما به اشرف همراه با دلایل و هدف ، می بایست مکرر و
روشن بیان شود تا نه موجب سوء تعبیری شود و نه برای اذهان احساساتی و شتابزده
ایجاد نارسایی و شبهه کند . ما به وضوح شرایط حاکم را درتمامی سطوح و زوایا می
فهمیم و می دانیم که بازگشت به اشرف نه بدین معناست که قهرمانان سرفراز و جان برکف
میهن دربند استبداد ، درآنجا کنگر بخورند و برای دراز مدت لنگر بیاندازند . ما از ابعاد و حجم یک
توطئه بسیار کثیف و سخت فریبکارانه بین الدول در رابطه با انتقال اشرفیان به
لیبرتی مطلعیم و شک و شبهه یی نداریم . قهرمانان ما را به لیبرتی آوردند تا بل در
تنگنای طاقت شکن شرایط و محیط زیست ، به زانو درآورند و آنها را به سمت رژیم هل
دهند . چون خروج از لیبرتی یعنی بناگزیر به دام رژیم اوباش فاشیستی ملا – پاسدار
حاکم ، افتادن . حامیان بین الملل مقاومت سرفراز ایران یک طرف و بین الدول طرف
دیگر . این دومی تا کنون دل از رژیم نکنده . تلاش می کند ، دست وپا می زند ، پاکت
تشویقی را چاق و چله تر می کند مگر فاشیست ها در زمینه اتم کوتاه بیایند . دولت
های قدر قدرت جهان همین جنس کثیفی که ملت ایران گرفتار آن است ، می خواهند . عراق
و دولت دست نشانده و سرکوبگر وتحمیلی مالکی گواه زنده یی براین امر است . تا جا
داشته است ، کوبلر خود را رسوا و افشا کرده ، تا جا داشته حامیان جهانی و با نفوذ مقاومت ایران حول او سخن
گفته و خواستار تعویض او شده اند . اما می بینیم که گوش شنوایی نیست . اگر هم هست
، خواست ما با خواست آنان همخوانی ندارد . این است که چندین سال است که از سازمان
ملل به عنوان سازمان بین الدول یاد کرده و نوشته ام . آنانکه خود را ضد رژیم می
دانند و ماهم نمی خواهیم شک کنیم ، باید نقش وزارت بد نام اطلاعات را کم نگیرند .
متأسفانه سال های زیادی میدان خارج کشور برای اعمال نفوذ و تفرقه افکنی و عضوگیری
خالی ماند .
ارسال به:
::
::
::
::
::
::
رحمان کریمی
تاریخ برآمدن و به قدرت رسیدن خمینی و خمینیسم بیش از آنکه سیاسی باشد ، تاریخ اقتدار ملایان
دین دکان بی دین و مسلک محیل ، بی رحم و زبانباز و عوام و عوام مآب فریب و اوباشان
هوچی ، اراذل قداره بند غدّار ، سادیستی های سرد بی روح ، دزدان و غارتگران وحشی
بی انصاف ، نوکیسه گان بی مسلک و وطن ، فرصت طلبان ریز و درشت خوار ، لفت و لیس
کنندگان الکی خوش ، ایمان از دست دادگان خود باخته و به پوچی رسیده و مزدوران حقیر
و سست و بد نهادی که هرچه بودند و به هر راه که رفته بودند ، اکنون به اصل بد اصلی
خود رسیده اند . این نوشتار می خواهد به اجمال روی همین عناصر مزدور خوش رقص آن
جماعت حاکم ، متمرکز شود . نهایت برای فهم حقارت و وقاحت بی حد و حصر این خوش
خدمتان بی غیرت وزارت بد نام اطلاعات لازم است که کوتاه سفری به گذشته کنیم و سری
به اسلاف این انچوچک جیره خواران خارج کشوری امروز بیاندازیم :
از مهرماه 1320 تا کودتای 28 مرداد
1332 ، حزب توده فعال ترین و مطرح ترین و پیوسته حاضرترین در صحنه سیاسی ایران می
بود . این حزب از حمایت تمامی احزاب و کشورهای به اصطلاح برادر جهان برخوردار می
بود . این حزب ، سازمان پرافتخار مجاهدین خلق نبود که از چپ و راست و شمال و جنوب
زیر ضرب یا بی اعتنایی قرار داشته باشد . این حزب مثل سازمان مجاهدین خلق با مخوف
ترین استبداد وحشی و لجام گسیخته ممکن روبرو نبود . حزب توده در حقیقت بعد از
کودتا و آنهم تشکیل ساواک به ریاست تیمور بختیار زیر فشار و ضرب جدی رفت و
بنابراین رهبران آن به رسوایی چنان امتحانی پس دادند که پس مانده آن ، شد کیانوری
و حزبش در خدمت خمینی و خمینیسم تا به امروز . عقب نشینی پیشه وری به خاک شوروی و
ورود ارتش شاه به آذربایجان که به 21 آذر معروف شد ، و نیز در15 بهمن سال 1327 و
ترورنا موفق اما مشکوک شاه در دانشگاه تهران و منحل شدن آن حزب ؛ تهاجم سنگین و کمرشکن نبود . حزب کماکان به حیات خود
ادامه می داد . اما...
ارسال به:
::
::
::
::
::
::
رحمان
کریمی
توضیح : نمی دانم چند سال پیش بود که با عنوان فوق ، سلسله نوشته هایی را نوشتنی کردم
. در آن ایام نشریه مجاهد هم منتشر نمی شد . به هرحال در آن مثنوی تا به امروز ،
تأخیر شد . اینک تتمه الباقی از آن ماضی !
ــ 1 ــ
ملایی حکومتی ، شب هنگام از کوچه یی می گذشت . صدای
چند جوان که به دو می آمدند ، بلند شد :
ــ مجاهدین دارند می آیند !
ملا عبا و عمامه برافکند و با مشت های گره کرده
افراشته شروع کرد به شعار دادن : « مرگ بر
اصل ولایت فقیه ، زنده باد رجوی » .
جوانان خنده کنان و کف زنان از او بگذشتند . پاسداری
سراسیمه از خانه بیرون زد که :
ــ آغا ،
شما که آبروی نظام مقدس را بردید !
ملا عبا و عمامه از زمین برگرفت و پرسید :
ــ تو درآن
هنگام کجا بودی ؟
ارسال به:
::
::
::
::
::
::