۱۳۹۳ دی ۲۳, سه‌شنبه

پنج سخن ابزار کوتاه



                                پنج سخن افزار کوتاه

                                                                                            رحمان کریمی

                                            ــ 1 ــ
هرگز شاعر نبوده ام
پرغرور تاج نام آفرین شاعری
ارزانی پرشمارانش باد .
من کارگرکی واژه کشم در فریاد
بر داربست عاصی خاموشان میهنم
همین ..... و دیگر هیچ .
         
                             ــ 2 ــ

مزن طبّال در این شام غم انگیز
اگر که می زنی ، خلقی بر انگیز
دلم بگرفته از این خونین سیرک دوران
که ملایان در آن ، در جست و در خیز

                        ــ 3 ــ

یقین دارم که دوران در گذر هست
زمان آید که از امروز برحذر هست
مشو در خویشتن از یأس ، محبوس
برون آ ای رفیقا ! وقت گذر هست

                       ــ 4 ــ

در مرز باد و آتش 
سرمای زمهریر است
بادا ! تو را کرامت 
ما را به آتش آور .

                      ــ 5 ــ

با طاقت شبانه
با هول هر کرانه
موجی ز خون و فریاد
هست از وطن نشانه .



ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

۱۳۹۳ دی ۱۷, چهارشنبه

زمینه های خیانت از زندان تا بدون زندان و شکنجه



                           زمینه های خیانت از زندان تا بدون زندان و شکنجه

                                                                                                                        رحمان کریمی

   هر مفهوم عینی یا ذهنی و ادراکی بشر در تمیز و تشخیص و لاجرم داوری و تأیید یا رد ، تابع الزامات مختلف است ؛ از خمیرمایه درونی و فطری انسان تا تأثیر گذاری مجموعه ی شرایط غالب زمانی در حوزه بومی و جهانی . اگر همه چیز در ظرفیت زمان و مکان شکل می گیرد، پس باید درک روشن تر و واقع بینانه تری از زمان داشت . انسانی که حیات او اجتماعی می گذرد و نه فردی هر چند در اجتماع ، زمان برایش طولی و مضرس و مواج است و برای فرد خودگرا همچون ساعتی که روی مچ دست دارد یا بالای ستون ها و برج ها آن را می بیند و با برنامه خود در شتاب یا کندی حرکت ملاحظه می کند . آدم موجودی ست کلا پیچیده و لایه لایه و مستعد انواع چهره پردازی ها و فریبکاری ها . آدم در عرصه اجتماعی و مناسبات متغیر اجتماعی ، بندرت با یک صفت و یک چهره ظاهر می شود. تغییر نیاز به تعریف دارد که بر چه پایه و انگیزه دگرگون شده است . یکی از اشکالات عمده مردم ما از خواص تا عوام ، مقطعی زیستن و مقطعی اندیشیدن و قضاوت کردن است. و دیگر آنکه به دلیل همین مقطعی بودن، از جامع و ژرفنگری غافل می مانیم . نگارنده واقعا در تلاطم و تلألوهای روزگار بجایی رسیده است که نه تنها به اعتبار واژگان شک می کند که حتا به هویت خود. آسان ترین و دم دست ترین ابزار اظهار وجود از موضع حق تا ناحق ، کلمات شده اند. ظالم حاکم از همان واژگان استفاده می کند که مظلوم به ناحق محکوم . اگر با مال و ملک و مقام می توان آدم خرید ، اما واژگان استعداد غریبی برای فریفتن و مظلوم نمایی و ننه من غریبم بازی در آوردن ها . بنا براین در صحرای محشر کاربرد واژگان ، چاره یی نیست که به عمل نگاه کنیم و مقصد آن و تأثیر آن که در جهت مستقیم یا غیرمستقیم ظالم حاکم است یا مظلوم هرچند در توفان گرفتاری های خود، اشتباهاتی هم داشته باشد . من نمی دانم در این جهان بشری از آغاز تا به امروز چه کسی مبرا از اشتباهات بوده و هست ؟ یکبار نوشتم که اگر بخواهیم به حساب خدا هم برسیم ، می توانیم برایش پرونده یی قطور بسازیم . عرصه مبارزاتی ، روزمره است . کسی نمی تواند نان گذشته اش را به حساب خطاکاری های امروزش ، به سرفرازی و اطمینان خاطر و حق به جانب ؛ تناول بفرماید . من به اسطوره ها نمی روم . نمونه هایی از دوره حیاتی خود ارائه می کنم : « محمد بهرامی » از اعضای فعال حزب کمونیست بود پیش از تشکیل حزب توده . او در 1310  شمسی دستگیر شد. پلیس رضاشاه او را در 1316 در زندان قصر تهران در ردیف گروه تقی ارانی آورد. بهرامی بعد از آزادی به حزب توده پیوست و تا آنجا رشد کرد و شاخص شد به طوریکه در 1332 دبیرکل حزب توده بود . بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد که دستگیر شد ، پیش از آنکه به فرمانداری نظامی برسد ، مخفیگاه کمیته ایالتی تهران را که در یکجا جلسه داشتند ، لو داد.  دکتر مرتضا یزدی هم جزو پنجاه و سه نفر بود و بعد هم از رهبران تراز اول حزب توده. او نیز در زندان زرد کرد و برای عفو یا تخفیف محکومیت به پیشگاه همایونی نامه نوشت. من سال 1342 او را در تهران دیدم که خود داستانی دارد و ذکر آن در اینجا موجب اطناب کلام می شود. از این قبیل مبارزان با سابقه ارفع و ارشد که خراب کردند کم نبودند . همگی یا عضو کمیته مرکزی و یا کمیته ایالتی تهران . فرصتی باشد لازم است از مقاومان بی مرتبه و ادعای آن سال ها هم یادی کرد . یکی از دستگیر شدگان در تهران فردی بود بنام « زرندی » . او نیز از پایین حوزه ها نبود . دستگیر که شد ، شب ها در جیپ فرمانداری نظامی به شکار توده یی ها یعنی هم مسلکان خود می رفت . در یک اتفاق ، وجدان به فروش رفته اش به او باز می گردد. در یکی از همان شب ها فرار می کند و به حزب در مسکو نامه می نویسد که در زندان به من گفتند که فلانی در غیاب تو با زنت رابطه داشته است و این بود که به ورطه خیانت کشانده شدم . اینک فهمیده ام که تهمتی بیش نبوده است . می خواهم به حزب بپیوندم و خیانتم را جبران کنم .
   با آمدن کیا نوری به تهران و دخیل بستن به خمینی ، بخشی از افسران سازمان نظامی حزب توده که آزاد شده بودند به حزب پیوستند. بعد از یورش به این حزب خائن خادم ، دبیرکل حزب کیانوری و مهدی پرتوی مسئول تشکیلات مخفی و شمار دیگری چون محمد علی عمویی در زندان زانو می زنند تا آنجا که علی عمویی « شو من » میز گرد امنیتی رژیم خمینی می شود و از رهبر و دیگران یقه گیری می کند . کی ؟ عمویی که بیست و هفت سال زندان کشیده بود. عمویی تا به امروز در مشاورت و همراهی با وزارت بدنام و ننگین اطلاعات رژیم است. حالا اگر او پز بدهد که بیست و هفت سال زندان کشیده است باید خیانت امروزش را نادیده گرفت ؟ رضا شلتوکی و تقی کی منش هم از افسران سازمان نظامی حزب بودند و بیست و هفت سال زندان تحمل کردند ولی زیر بار ننگ تسلیم و همکاری با رژیم خمینی دجال خونخوار نرفتند و بر چوبه تیرباران بوسه زدند. درود به روان پاک و رشید آنان . پس من نمی توانم امروزم را پشت دیروزم پنهان کنم . و این است که می گوییم در روند پر تلاطم مبارزات سیاسی ، لوطی را حالا عشق است . حزب توده که به کودتا خورد و غرق بحران شد ، زندان ندیده ها هم ، بسیارشان خیانت کردند . از جمله « منوچهر آذرنگ » و « مسعود ادب »  که هر دو هر روزه در پی شکار مخلص بودند که در اختفا بسرمی بردم . ایندو از فعالان سازمان جوانان بودند و خود من هم مسئول آنان و هم رفیق صمیمی شان . نمونه ها بسیار است : « جعفر خسروی » بعد از کودتا ، بدون دستگیری به خدمت رکن دو ارتش در آمد و شد شهردار فیروزآباد . « شاپور دشتی » نیز بدون دستگیری به خدمت درآمد و شد نمانیده مجلس از فیروزآباد و بعد رییس دفتر جمشید آموزگار در حزب رستاخیز . و کسانی هم داشتیم که با خیانت بجایی نرسیدند . یا غیرمستقیم برای رژیم در مطبوعات قلم می زدند یا در خیابان ها قدم . تعجب نکردم که حزب توده با علم و اطلاع بعد از استقرار خمینی ، جعفر خسروی را که دیگر مأمور رسمی ساواک شده بود به عضویت پذیرفت . یک روز همو با وقاحت می خواست نشریه مردم را به من بفروشد . گفتمش : برو که من بجای تو خجالت می کشم . اینها را فقط به عنوان نمونه آوردم وگرنه فهرست کوتاهی نبودند.
   جا دارد که از یک توده کـُش پیش از کودتا هم یاد کنم که موجب عبرت و بصیرت است . زمان مصدق در شیراز دسته یی بود که خود را گارد جنگی می خواندند . سرکرده آنها « سالک » نامی بود. شب های سه شنبه که ما با فریاد نشریه جوانان دموکرات را در خیابان داریوش و زند شیراز می فروختیم ، با چوبدستی حمله ور می شدند . می زدند و تحویل پلیسمان می دادند . آنان به نام زنده یاد مصدق کبیر به خیابان می آمدند و حال آنکه وابسته به شهربانی بودند که با دربار می بود. یکی از این دار ودسته « بنان » بود . بعد از کودتا خبر دستگیری او را شنیدیم و به شدت تعجب کردیم . تا نگو که بنان واقعا یک مصدقی ست و به غفلت قاطی آن دار و دسته که لات و لوت ها بودند ، شده بود . سالک واقعیت آن جوان را دریافته بود و بنا براین دستگیرش کردند. دادستان ارتش سرهنگ نخجوان فرم استعفا و تنفرنامه از حزب توده را می گذارد جلو بنان تا آن را پر و امضا کند و برود خانه . بنان می گوید همه می دانند که من از توده کش ها بودم و تو می گویی از حزب توده استعفا بدهم ؟ دادستان ارتش می گوید می دانم ولی باید این فرم را پر و خودت را خلاص کنی . بنان می گوید من دشمن توده یی ها هستم اما این فرم را پر نمی کنم زیرا به نفع تو و شاهت تمام می شود. سه سال زندان کشید و توده یی بیرون آمد . او کنار خود فروختگان و خودباختگان نرفته بود . همنشین توده یی های مقاوم مثل محمود جلیلی ، رضانیا ، جلالزاده ، فضلی ، مهدی بهشتی و .... شده بود . بعدها شنیدم که به سازمان چریک های فدایی خلق پیوسته است . بنان یک نمونه زنده از فطرت پاکی بود که حاضر نشد یک امضا به نفع رژیم بدهد درحالیکه دشمن حزب توده هم بود.
   و امروز ما با کسانی و آنهم در چنین رژیم مخوفی ، روبرو هستیم که می خواهند همّ و غمّ و قوای ذهنی و قلمی خود را صرف مقابله با سازمانی کنند که در صف مقدم مبارزه با تمامی قوا و بی وقفه ایستاده است و از ما نیز می خواهند که آنان را تردامن ندانیم و نخوانیم . بعضی هم که گذشته خود را ضامن و واسطه قرار می دهند تا امروزشان را توجیه کنند . اگر به فرض به قدر مثنوی هفتاد من ، برای سازمان پر افتخار مجاهدین خلق و رهبران قهرمان آن ، خبط و خطا ردیف کنند ، من امتیازاتی غیرقابل انکار و همه در یک چشم انداز تاریخی و نه مقطعی دیده ام که به این حضرات بی هیچ تهمت و کاربرد واژه یی ، می گویم ول معطل هستید . این کاروان سر ایستادن ندارد تا مگر پای گور این رژیم اوباش فاشیستی مزور حاکم . کهنه شد و زمانش دیری ست گذشته است که من نوعی دو جمله علیه رژیم بنویسم و توماری علیه اپوزیسیون ، سیاه کنم . این سیاهی راه بجایی نخواهد برد جز به اعتبار و حیثیت خودم . خوب است ضد رژیم بودن واقعی را و دشمنی با یک حزب یا سازمان سیاسی را از « بنان » یاد بگیریم .                                

ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed